انتقاد از خود راز بهتر کردن خود است
در نوشته «قانون ده هزار ساعت» دیدیم که برای اینکه بتوانیم به یک متخصص خبره در سطح جهانی تبدیل شویم به ده هزار ساعت تمرین نیاز داریم، ولی آیا کمیت به تنهایی کافی است؟
کمیت تمرین کافی نیست، کیفیت آن اهمیت دارد. موثرترین شیوه برای بهتر شدن، آن است که بر اشتباهات خود تمرکز کنید. به بیان دیگر، باید هشیارانه در نظر بگیرید که اشتباهات به وسیله سلولهای عصبی، ملکه ذهنتان شده است. آنچه رخ داده است را با دقت مرور کنید. هر تصمیمی را مورد تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی قرار دهید. حتی وقتی که برنده هستید با اصرار به دنبال اشتباهات خود بگردید. آن تصمیمهایی را که امکان داشت کمی بهتر باشند حلاجی کنید. در واقع انتقاد از خود راز بهتر کردن خود است.
نیلز بور فیزیکدان سرشناس زمانی آدم خبره را این گونه تعریف کرد: «شخصی که همه اشتباههایی را که میتوان مرتکب شد، در عرصهای بسیار محدودتر انجام میدهد.» از دیدگاه مغز بور کاملا حق داشت. خبرگی صرفا خردی است که از اشتباه سربرمیآورد. اشتباهها چیزی نیستند که روحیه را ضعیف کنند. برعکس، بایستی با آنها دوست شد و به دقت مورد تحقیق قرارشان داد.
کرول دویک، روانشناسی در دانشگاه استنفورد، دههها از عمرش را صرف این کرد که نشان دهد یکی از اجزای بسیار مهم توفیق تحصیلی، داشتن قابلیت آموختن از اشتباهات است. متاسفانه بچهها درست برعکس این را یاد میگیرند. معلمان، به جای آنکه بابت تلاش جدیشان تعریف و تحسینشان کنند، بابت فراست ذاتی (تیزهوش بودن) مورد تشویق قرارشان میدهند. دویک نشان داده است که این نوع تشویق به راستی نتیجه معکوس دربردارد، زیرا دانشآموز را به سمتی سوق میدهد که اشتباهات را نشانهای از حماقت تلقی کند، نه آجرهایی برای ساختن بنای دانش. نتیجه تاسفبار این است که بچهها هرگز یاد نمیگیرند چگونه باید یاد بگیرند.
مشهورترین پژوهش دویک در دوازده مدرسه مختلف نیویورکسیتی انجام گرفت که در آن بیش از چهارصد دانشآموز کلاس پنجم شرکت داشتند. بچهها یکییکی از کلاس بیرون برده میشدند و آزمونی نسبتا ساده شامل معماهای غیرشفاهی به آنان داده میشد. پس از آنکه بچهها آزمون خود را تمام میکردند، پژوهشگران نمره دانشآموز را به او میگفتند و با جملهای ساده تشویقش میکردند. نیمی از بچهها بابت هوششان تشویق شدند. پژوهشگر گفت: «تو در این کار بایستی باهوش باشی.» دیگر دانشآموزان به خاطر تلاششان مورد تشویق قرار گرفتند. «تو میبایستی خیلی با جدیت کار کرده باشی.»
سپس به دانشآموزان اجازه داده میشد میان دو آزمون متفاوت بعدی، یکی را انتخاب کنند. نخستین انتخاب، رشتهای معماهای دشوارتر توصیف میشد، اما به بچهها گفته شده بود که اگر آن را انتخاب و سعی در حلش کنند، خیلی چیزها یاد خواهند گرفت. گزینهی دیگر آزمونی ساده بود مشابه آزمونی که چند دقیقه پیش انجام داده بودند.
خیلی زود معلوم شد که نوع تعریف و تمجیدی که از دانشآموزان کلاس پنجم میشود، در انتخاب آزمون آنان تاثیری فراوان میگذارد. از گروه بچههایی که بابت تلاش جدیشان مورد تحسین قرار گرفته بودند، 90 درصد آزمون معماهای دشوارتر را انتخاب کردند. اگر چه اغلب دانشآموزانی که به خاطر هوششان مورد تمجید قرار گرفته بودند، به سراغ آزمون سادهتر رفتند. دویک نوشت: «وقتی که بچهها را بابت هوش آنان تحسین میکنیم، به آنان میگوییم که قانون بازی این است: باهوش به نظر بیا! خطر اشتباه کردنها را به جان بخر.»
دویک در رشته آزمایشهای دیگری نشان داد که چگونه این ترس از اشتباه و شکست مانع آموختن میشد. او آزمون دیگری طراحی کرد که بیاندازه دشوار طراحی شده بود -این آزمون جدید در اصل برای کلاس هشتمیها در نظر گرفته شده بود- اما دویک میخواست ببیند که واکنش بچهها در برابر کار سخت چیست؟ دانشآموزانی که در آزمون اول بابت سختکوشیشان تشویق شده بودند، برای سردرآوردن از معماها با جدیت تلاش کردند. از سوی دیگر کودکانی که در آزمون اول به خاطر هوششان مورد تحسین قرار گرفته بودند، به راحتی دلسرد و ناامید شدند. اشتباهات ناگزیرشان نشانهای از شکست تلقی میشد. پس از این آزمون دشوار، شاگردان هر دو گروه ناگزیر بودند میان نگاه کردن به ورقه کسانی که از خودشان بدتر و کسانی که بهتر بودند یکی را انتخاب کنند. دانشآموزانی که بابت هوششان تشویق شده بودند، تقریبا همیشه برای تقویت اعتماد به نفسشان، خود را با دانشآموزانی مقایسه میکردند که بدتر امتحان داده بودند. برعکس دانشآموزان تشویق شده به خاطر سختکوشی دوست داشتند ورقههای آزمون کسانی را ببینند که نمرههای بالاتر داشتند. آنان میخواستند متوجه اشتباهاتشان بشوند، از پاسخهای غلط خود بیاموزند، دریابند چگونه میتوانند بهتر شوند.
این آزمون برای بار سوم نیز تکرار شد و این بار دشواری آزمون به اندازه سطح اول بود. در این آزمون دانشآموزان سختکوش نمرههای خود را به طور میانگین تا 30 درصد بالاتر بردند. زیرا این دانشآموزان مشتاق مبارزه طلبی بودند. این در حالی بود که شاگردان منتسب به گروه «باهوش» که به طور اتفاقی انتخاب شده بودند میانگین نمرههایشان در حدود 20 درصد افت کرده بود. تجربه شکست برای بچههای «باهوش» به قدری نومید کننده بود که آنان به راستی پسروی کردند.
این بینش تنها برای حل معماهای کلاس پنجمیها به کار نمیرود؛ برای همه کاربرد دارد. در طی زمان سلولهای انعطافپذیر مغز منبع تخصص میشود. ما گرایش داریم که تصور کنیم افراد خبره آن قدر اطلاعات دارند که کمرشان خم میشود و هوش آنها متکی به مقدار فراوان دانش است. ولی این گونه نیست! خبرهها در واقع به گونهای ژرف حسی هستند. وقتی آدمی خبره موقعیتی را ارزیابی میکند به طور روشمند همه گزینههای در دسترس را مورد مقایسه قرار نمیدهد یا اطلاعات مربوط را تجزیه و تحلیل نمیکند. او به فهرست بلند نقاط قوت و ضعف متکی نیست. بلکه فرد خبره به احساسات پدید آمده به وسیله سلولهای عصبی خود وابسته است. اشتباههای پیشبینی او تبدیل شده است به دانش سودمند، که به وی اجازه میدهد دچار رشته احساسهای درست شود که نمیتواند شرح دهد.
بهترین خبرهها این شیوه اندیشیدن حسی و شهودی را میپذیرند. بیل رابرتی یکی از بهترین بازیکنان تخته نرد جهان تنها با «نگاه کردن» به تختهی بازی تصمیمهای دشوار میگیرد. او در سایه شیوههای تمرین سخت و طاقتفرسای خود اطمینان دارد که ذهنش حرکتهای مطلوب را پیشتر جذب و ملکه خود کرده است. گری کاسپاروف استاد بزرگ شطرنج، فیلم مسابقههای قبلی خود را با وسواس مورد بررسی قرار میدهد و به دنبال کوچکترین نقص و ایراد میگردد، ولی وقتی زمان یک بازی شطرنج رسید، او گفت از روی غریزه بازی کرد، «به وسیله بو کردن، به وسیله احساس.» همین نوع تصمیمگیری درباره کارگردانان و بازیکنان بزرگ دیگر نیز مشاهده شده است، در بسیاری از مواقع در میانه یک مسابقه فوتبال (آمریکایی) فرصتی برای آنالیز موقعیتها وجود ندارد و این احساسات ناشی از تمرینهای سخت است که به تصمیمگیری کمک میکند.
این اشتباهها معمولا چیزهای کوچکی هستند، به قدری کوچک که هیچ کس متوجه نمیشود. اما تنها راه برای انجام دادن درست کار در دفعهی بعد، بررسی چیزی است که این بار متوجه اشتباه بودنش شدهاید. تصادفی نیست که همه این افراد خبره در مورد چنین روش مشابهی در یک نقطه به هم رسیدهاند. آنان دریافتهاند که از ماشین روحی خود چگونه بهرهبرداری کنند، و تا جایی که امکان دارد از اشتباههای ناگزیر خود بیاموزند.
از کتاب تصمیمگیری نوشته یونا لهرر ترجمه اصغر اندرودی